۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

خدای من !

اگر روزی به هر دلیلی نیاز به خدایی باشد تا خدایی کند
خدای من هیچ اشتراکی با خدای تو نخواهد داشت.
خدای من آن قدر بلند قد و هیکل مند نیست

که اگر روزی خواستم اش در اتاق شش متری ام جا نگیرد.
خدای من عظمت و قدرت اش را به رخ ام نمی کشد،

اصلا چه نیازیست که...
عظیم و نیرومند و همه کاره باشد؟!
او
،هم قد و اندازه ی من است،در حد من تواناست و نه بیشتر،

شاید کمی عاقل تر باشد...و گاهی حتی دیوانه تر،
هر اندازه من بی قید و ولنگار ام به همان اندازه او هم هست.
خدای من هیچ پیامبر و معرف و نماینده و کاسه ی داغ تر از آشی 
هیچ جای این کره ی خاکی ندارد و نداشته.
من ام و خودش،گاهی خودش است و خودش،گاهی من ام تنها
 

اصلا هم لازم نیست همه جا و همه وقت...
همه چیز را به او بسپارم،او هم برای خود کار و زندگی دارد،

بی کار که نیست دایم دنبال من بدود.
خدای من لیست بلند بالایی از گناه ندارد که بخواهد مرا به سیخ بکشد
و اجسام داغ در ماتحت ام فرو کند...
ولی صاحب هیچ باغ و گلستانی هم نیست 

که برای هر کاری بخواهد سندش را به نامم زند و
هیچ خانه ای هم در عربستان و هیچ جای دیگری ندارد.
او همخانه ی من است،پایین تخت ام می خوابد چون به تخت عادت ندارد.
فارسی حرف می زند،انگلیسی اش بدک نیست،از عربی هم هیچ سر در نمی آورد.
به هیچ زبانی هم تا به حال کتابی ننوشته،می گوید حرفی نیست برای گفتن،
و حتی حوصله ای برای نوشتن.
خدای من با هیچ کس هیچ حرفی ندارد،به درد کسی هم نمی خورد...
و روزی که بمیرم،او هم خواهد مرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر