۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

بشکن طلسم حادثه را ،بشکن

بشكن طلسم حادثه را، بشكن
مهر سكوت از لب خود بردار
منشين به چاهسار فراموشي
بسپار گام خويش به ره، بسپار !
تكرار كن حماسه رزم آهنگ
چندين نواي سوگ چه مي‌خواني
نتوان نشست در دل غم، نتوان
دزديده سيل اشك چه مي‌راني
سهراب مرده است، غمي سنگين،
اما غمي كه افكند از پا نيست
برخيز، رخش سركش خود زين كن
اميد نوشداروي تو، از كيست؟
افراسياب خون سياوش ريخت
بيژن به دست خصم به چاه افتاد
كو گردي تو؟ اي همه تن خاموش
كو مردي تو،
اي همه جان ناشاد؟!
اسفنديار را چه كني تمكين؟
اين پرغرور مانده به بند «من»!
پيكان به چشم خيره سرش بشكن!
چاه شغاد مايه مرگ توست.
از دست خويش بر تو گزند آيد
خويشي كه هست مايه مرگ خويش
بايد شكست جان و تنش!
بايد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر